۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

حاجت بیان

من خاطراتم را ننوشتم
ننوشتم تا مبادا روزی
تا مبادا روزگاری
به دستی افتد
و از چشمی گذرد

مبادا فلانی بشنود
و فلانی برنجد!
مبادا بفهمند و بدانند
همه آنچه همه می دانند را ...

بیان نا شدنی ها

دلم برایت تنگ است و این سومین بار است که این جمله را می نویسم تا آغاز کنم اما مابقی را پاک می کنم تا دوباره با همین جلمه آغاز کنم...