دست نوشته های سجاد کیومرثی
۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه
حاجت بیان
من خاطراتم را ننوشتم
ننوشتم تا مبادا روزی
تا مبادا روزگاری
به دستی افتد
و از چشمی گذرد
مبادا فلانی بشنود
و فلانی برنجد!
مبادا بفهمند و بدانند
همه آنچه همه می دانند را ...
بیان نا شدنی ها
دلم برایت تنگ است و این سومین بار است که این جمله را می نویسم تا آغاز کنم اما مابقی را پاک می کنم تا دوباره با همین جلمه آغاز کنم...
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)