۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

نقطه سرخط

کاش در همه ی برنامه های عالم

در همه ی دسیسه ها

در تک تک قتل ها

در هجوم مغولان

در همه و همه

دست داشتم

هجمه های

این زمانه

تحملی

دیگر

می

خ

و

ا

ه

د

.

۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

قهوه تلخ

من قهوه ای تلخ نوشیدم

تا نخوابم هیچ شبی را

آنقدر تلخ که به بیداری

هضیان گویم تمام روز را


و بی تفاوت گذر کنم

از پیاده روهای وجودم

بی آنکه ببینم

هجمه ی عابران پیاده را


راه می روم افق را

تا آنجه که اندیشه

بالا رود پله به پله

خیال خام بودن را

۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

قایق کاغذی

بار دیگر آمدم
با حال خراب
که دیگر حق من نیست
حتی همین سهم از زندگی

من خراب بودن را
بیش از هر حالی
قبل از هر حسی
و بعد از هر کاری
دوست دارم، دوست داشتم

و اینک که سهم من این نیست
چه باید کرد
این وضع بی بازگشت را
این خواب بی تعبیر را

من از خوبی ها خبری ندارم
من از درستی ها
من از باید ها از نباید ها
نه خبری دارم و نه ادعایی

من درگیر خودم هستم
در دار خودم هست
در گیر و دار دنیایی کاغذی

بادبادکی خواهم ساخت
به آسمان خواهم رفت
قایقی خواهم ساخت
به دریاهای دور

خیس خواهد شد خیالم
و باطل چون کاغذی مچاله
هر آنچه در ذهن دارم از افکارم
من نفوذ آب را احساس می کنم
در قایق کاغذی روزهایم

مرا ببخش ای همراه
اگر ساحلی نمی جویم
من ناآرام موج ها را
من دریای بی ساحل
به هر آرامگاهی
و به هر آرامشی
ترجیح می دهم

من روزهایم را به خورشید
و شب هایم را به ماه
می فروشم و با پولش
خیال خام می خرم

من میانسالی را زود
من جوانی را دیر
و بودن را در اوج رفتن
تجربه می کنم

من از سکون می ترسم
از ثبات می هراسم
ساکن گردش زمینم
من آخرین مسافر این راه درازم