دست نوشته های سجاد کیومرثی
۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه
غروب جمعه
نمی دونم جمعه بودنش کلافم کرده یا غروبش
خیلی فرقی هم نمی کنه
خیلی وقته که غروبه
حالا چند روزی ، جمعه هم هست
ساده ها منتظرند و من کلافه
یک عده باور دارن و من کافر
چندتایی راه بهشت پیش گرفتن و من جهنم
عوضش خودم هیزمش رو جمع کردم
فندک داری!؟
هیزمش با من ...
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)