۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

احترام به مردگان

یکی از مسائلی که همیشه توجه من رو به خودش جلب می کرده و قلقلکم می داده سنت شکنی و ساختار شکنی عادت ها و سننی بوده که بعضا به اشتباه فکر می کنیم درسته و بسختی می تونیم دست از اونها برداریم. بعنوان مثال همین احترام عجیبی که برای مرده انسانهایی قائلیم که زندشون رو فلان خودمون هم حساب نمی کردیم و هر چی از دهنمون در میومد بهشون می گفتیم. همین الان هم که در حال نوشتن این مطلبم هی یکی میاد بهم نهیب میزنه که بابا ولشون کن! مرده های بیچاره رو چی کار داری یک خدا بیامرزش بگو برو دنبال کارت. ولی آخه برم دنبال کدوم کارم!؟ هزار تا کار عقب افتاده دارم و آدمی که قلقلکش میاد که نمی تونه به کاراش برسه. خلاصه کلی نوشتم هنوز دستم نمیاد که بنویسم "کردان" . آخیش! موفق شدم! اولین ساختار شکست. البته هدف کردان خدابیامرز نبودا ولی خواستم مثال بزنم که از وقتی که این بنده خدا فوت کرده یک بار هم ننوشتم کردان و کمتر هم دیدم کسی در این باره مطلبی بنویسه. البته بنابر همین اصل احترام به مردگان اگر فضائل جناب مرده زیاد باشه و مدرک دکتراش هم اصل اونقدر ازش می نویسیم که روح محترمش هوس برگشتن کنه و از دیدن جسم کرم خوردش افسرده شه. داشتم می گفتم که هدفم التبه جناب کردان نبود و این سنت شکنی خودم رو با مرحوم دکتر کردان شروع کردم. قصد نوشتن در مورد مرحوم تازه درگذشته رو داشتم که هی همین یارو که میاد سیخ می کونه تو جون آدم که هی فلانی پشت سر مرده حرف نزن، نمی گذاشت که نمی گذاشت. خلاصه که روحت شاد . نه من مامور نکیر و منکرم که بپرسم این همه پول رو از کجا آوردی و نه اگر یک روزی اینقدر پول دار شم جز مامور نکیر و منکر که زبون آدم بند میاد و جوابی نداره بده، حوصله دارم به کس دیگه ای جواب بدم. تازش هم من اصلن قبل از اینکه مرحوم بشید نه شما رو می شناختم و نه حتی اسم شما رو شنیده بودم. فقط می دونستم که یک مبین هست که نمی دونستم رئیسش شمایید. نهایتا شنیده بودم یک سفره شامی پهن شده که از این سفره های نهار اعیون و اشراف هم سفره تره. می گن بجای نفت دیتا آوردن سر سفرتون و بجای گپ باهم مخابره می کردین حرفهای گنده گنده رو. غرض از مزاحمت؛ دیروز شنیدم که این شامه گویا شام آخر بوده و اون قلقلک که گفتم اومد بسراغم. آخه عبرت تاریخی می طلبه که یاد رفتگان بکنیم. و تازه رفتگان عبرت آمیز تر هستن. البته باید بگم دو نوع رفتن داریم. اولیش که بزور می برنت که بقیه بترسن که خوب مثل همه چیزای ساخت دست بشر نمی تونه عظمت دست اون بالایی رو داشته باشه. اما دومیش خودش می بردت. تقدیر رو می گم ها. آدم از تقدیر بیشتر از هفتیر می ترسه. اونجاست که حسابی باید درس عبرت بشه. دکتر قلابی ها خیلی سخت نگیرند فوقش ضایع می شین دیگه. خدا هم بعیده به مدارک دنیایی خیلی گیر بده که حالا تقلبی بود یا اصلی. با فوق دیپلمش شاگرد مغازه شدی یا با دکتراش وزیر! پول دارها هم سخت نگیرن ، مگر پول داشتن بده!؟ مناقصه!؟ نه من همچین حرفی زدم!؟ برندگان مناقصه های مختلف در آرامش باشند. من هم آرزو دارم یک روز توی یک مناقصه 100 میلیون تومانی شرکت کنم. مگر چه اشکالی داره!؟ چی!؟ میلیارد دلاری بوده!؟ خوب آرزوهای بزرگ که بهتره. بگذریم ! فقط کهن سالان عزیز توجه داشته باشن که این تقدیر نامرد یکی رو خوکی می کنه می بره یکی رو گاز می گیره می بره! در حالی که هر کدومشون رو یک روز زود تر برده بود من و امثال من اصلن نمی شناختیمشون که بخوایم حالا سنت شکنی کنیم. خلاصه شمایی که می تونستین دیروز با آبرو برید فردا باید بی آبرو برید. حالا که نرفتید و زمان هم برنمی گرده، به فکر چاره ی دیگه ای باشید. حداقل 50 سال دیگه بمونین که اونم میزنه بالای 120 سال یا هم بیشتر از این شورش ندین که نمک برای قلبتون ضرر داره. می تونین هم بگین "نمک رو چه به قلب!؟" ولی از من گفتن فشارتون میره بالا سکته رو میزنین ها!؟ حالا قلبی نشد مغزی. سکته مغزی!؟ ای بابا! یک سیب رو که میندازی هوا باز برمیگرده سر همون قضیه کردان خودمون که ...