۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

بهانه ای برای شروع مجدد

گاهی وقت ها دلم می خواد اون پیرمردی باشم که شب ها میاد کنار استخر راه میره و سیگار میکشه! یا اون مرد سیاه پوستی که چند روز پیش کل وسایل خونش رو شکوند و داشت سر هم خونه ای هاش داد می کشید و پلیس نابغه مالزی ساعت 1 شب اومد و اشتباهی در خونه ی مارو زد! یا دلم می خواست اون روز که کنار کویر تو جاده تهران - مشهد نگه داشتیم چای بخوریم و گفتم برم سر به بیابون بزارم ثابت می کردم که نصف شوخی جدی هست و از گرسنگی یا مارهای بیابون رو می خوردم و یا اون ها من رو! اما چکار کنم که بالا برم پایین بیام همینم که هستم. خوب یا بد هر کسی یک منشی داره و ما هم این شدیم که هستیم.
می خوام دوباره مطلب گذاشتن توی وبلاگ رو شروع کنم و احتمالن بعضی مطالب رو که تو این چند وقت جاهای دیگه گذاشتم بیارم توی وبلاگ ...