۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

گم شده

دلم برای خودم خیلی می سوزه. طفلکی هیچ وقت خودش نبوده. همیشه در یک ملاحظه ی بی پایان به سر می برده. ملاحظه در و همسایه! ملاحظه دوست و آشنا! ملاحظه آبرویی که هیچ وقت نداشته! آخرین باری که اومد خودش باشه ته کوچه پس کوچه های شریعتی گم شد. گم که نه! می خواست ۵۰ متر بره پایین تر ۵۰۰ متری بیشتر رفت. آخه خودم خیلی حواس پرته! فکرش هزار و یک جا هست. اون قدر سعی می کنه خودش نباشه که اکثر وقت ها گم نمیشه! گم نمی کنه! اما هر دفعه هم که میاد خودش رو پیدا کنه بیشتر گم میشه تا پیدا! از بچگی دوست داشت یک دفعه که دنبال خودش میگرده بره و گم شه. بره و دیگه پیدا نکنه همه ی چیزهایی رو که گم کرده. هیچ وقت دنبال چیزهایی که گم می کرد نمی گشت. یعنی اصلن براش مهم نبود. تنها چیزی که گم کرده بود و همیشه دنبالش می گشت خودش بود. اما دیگه این روزها میگن بزرگ شده. خیلی بزرگ! خودمم فکر می کنم، می بینم همچین دروغم نمی گن ظاهرن. جدیدن چیزهای بزرگ بزرگ گم می کنه. اون قدیم قدیم ها پول کبابی که رفته بود بخره رو گم می کرد. میگن اگر مامانش اون روز دعواش می کرد امروز چیز های بزرگ تر رو گم نمی کرد دیگه. خودش رو چی!؟ اگر اون روز مامانش دعواش می کرد خودش رو بیشتر گم نمی کرد!؟ فکرهای بزرگش رو چی!؟ نباید همش به فکر گم نکردن چیزهای کوچیک می بود و آرزوهای بزرگش رو فراموش می کرد!؟ هنوزم دلش می خواد بلند بلند بخنده! مامان بزرگش بچه که بود بهش می گفت این روزها (تاسوعا عاشورا) نباید بخندی! زشته! و بعد از شنیدن این حرف بلند تر می خندید. مگر خندیدنم زشت میشه!؟ وقتی گریه می کرد زشت می شد که! هنوزم دوست داره بلند بلند بخنده ولی میگن زمونه بر نمی داره. خودم می خواد تی شرت ش رو چپه بپوشه، شلوارک پاش کنه و تا خود پارک پابرهنه بدوه. اینجوری دیگه راحت پیدام می کنین. دارم پیر میشم کم کم ها! ممکنه زود به زود گم بشم! به هرکی بگین سجاد رو ندادی میگه اون دیوونه هه که لباسش رو چپه می پوشه!؟ یک لبخندی میزنید و می گین آره خودشه! کدوم وری رفت!؟ یک لبخندی میزنه و می گه رفت دنبال خودش...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر