۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

قهوه تلخ

من قهوه ای تلخ نوشیدم

تا نخوابم هیچ شبی را

آنقدر تلخ که به بیداری

هضیان گویم تمام روز را


و بی تفاوت گذر کنم

از پیاده روهای وجودم

بی آنکه ببینم

هجمه ی عابران پیاده را


راه می روم افق را

تا آنجه که اندیشه

بالا رود پله به پله

خیال خام بودن را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر