۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

زمستان

دل به شیشه عرق کرده اتوبوس که ببندی
شاید مثل تو دلگیر باشد
اما زمستانش می رود همین روزها
تو می مانی و دلگیری همیشه ات
تو می مانی و اعماق یخ زده زمستانی ات

دل در گرو مسافرانش نیز نداشته باش
!اسمشان بدجوری تابلو است! مسافر
یا می روند و تو می مانی
یا می روی و آنها می مانند
ممکن است دل بین ماندن و رفتن
لای در اتوبوس گیر کند

زمستان اولت که نیست فراموشکار
زمستان ها آمده اند و رفته اند
دستانت اگر یخ زده اند
به دست من بسپارشان
دلت اما تابستان هاست که یخ زده
زمستان بهانه است
دل را  بیهوده آواره نکن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر