۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

وسوسه ی هیچ

مرا ترس سرنوشت نیست،
غم سرنوشت است!
مرا چیزی نمی آزارد،
جز همه چیز!
مرا هیچ وسوسه نمی کند،
جز وسوسه ی هیچ!
پاهایم راه نمی روند،
پی راه می دوند!
نگاهم خیره نمی شود،
خیرگی می کند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر