۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

راز

من از این راز، هیچ سر در نیاوردم
نه از وجود بی وجودم
و نه از بود و نبودم

من از این راز هیچ سر در نیاوردم
نه از ریالش و نه از دلارش
و نه از خوابش و نه از خیالش

من از این راز هیچ سر در نیاوردم
نه از جنوبش و نه از شمالش
نه از دودش و نه از برج هایش

من از این راز هیچ سر در نیاوردم
نه از سفید و نه از سیاهش
نه از بردگان و نه از رفاهش

من از این راز هیچ سر در نیاوردم
نه از شیطان و نه از خدایش
نه ازغروبش و نه از سحرگاهش

من از این راز هیچ سر در نیاوردم
نه از سرَ و نه از رازش
نه از جادو و نه از اعجازش

من از این راز هیچ سر در نیاوردم
نه از پنهان و نه از نهانش
نه از جهان و نه از کهانش

من از این راز هیچ سر در نیاوردم
نه از سر و نه از سرانش
نه از ته و نه از تهی دستانش

من که راز خود با همه جهان گفتم
هیچ سر در نیاوردم
راز خود با من نگفت این جهان چرا
من از این راز هیچ سر در نیاوردم ...


۱ نظر: