۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

راه عاشقی

عاشقی رهی بی پایان بود
و دل گنهکاری بی وجدان
گاهی من عاشقی کردم و گاهی دل

تو اگر سر از این جریان در آوردی
قاضی این دادگاه شو
گر دل به جرمش اعدام کردی
دل جوی این من گنهکار شو

تو اگر سر از این جریان در آوردی
قاضی این دادگاه شو
گر من به جرمش اعدام کردی
دل جوی این دل بی دلدار شو

که از این ره نه من را راهی به جاییست
و نه تو را جایی در این راه
که نه من را پایانیست و
نه تو را آغازی

من آغاز پایان تو بودم و
تو پایان این آغاز
که من از پایان می ترسیدم و
تو از آغاز ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر