۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

هیچ مپرس

این همه سوختنم بهر چه بود
هیچ ندانستم

گفتنم هیچ مپرس و آهسته پیش رو
آنقدر رفتم که راه گم کرده و بازگشت نیافتم
دریغا تا رسیدم یار نبود

گفتنم هیچ مپرس و آهسته پیش رو
باورش سخت بود
ولی چشمانش را در چشمانم دیدم

آن دم که هیچ مپرسیدم
وبی هیچ جوابی
دستان گرمش را می فشردم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر